loading...
هیچکس همراه نیست ! تنهای اول...
سعید و اون چند نفر بازدید : 35 سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 نظرات (2)

نزدیک آی

بام را برافکن ،


و بتاب ،


که خرمن تیرگی اینجاست.

بشتاب ،


درها را بشکن ،


وهم را دو نیمه کن ،


که منم


هسته این بار سیاه.


اندوه مرا بچین ،


که رسیده است.


دیری است،


که خویش را رنجانده ایم ،


و روزن آشتی بسته است.


مرا بدان سو بر....

 

 

 

سعید و اون چند نفر بازدید : 29 سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟

این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند

پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو

قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟

این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم

باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند

بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود

آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند

با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم

طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند

شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم

فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند

سعید و اون چند نفر بازدید : 110 سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

سهرابیاش

بخونن و عقش کنن!

 

 

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد،
قدر این خاطره را ، دریابیم

سعید و اون چند نفر بازدید : 39 سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

شب ارامی بود*
*می روم در ایوان، تا بپرسم از خود*
*زندگی یعنی چه؟*
*مادرم سینی چایی در دست*
*گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من*
*خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا*
*لب پاشویه نشست*
*پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد*
*شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، ** **به آرامش زیبای یقین*
*:با خودم می گفتم** *
*زندگی، ** **راز بزرگی است که در ما جاریست*
*زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست*
*رود دنیا جاریست*
*زندگی ، آبتنی کردن در این رود است*
*وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم*
*دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟*
*هیچ!!!*
*زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند*
*شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری*
*شعله گرمی امید تو را،** **خواهد کشت*
*زندگی درک همین اکنون است*
*زندگی شوق رسیدن به همان*
*فردایی است، که نخواهد آمد*
*تو نه در دیروزی، و نه در فردایی*
*ظرف امروز، پر از بودن توست*
*شاید این خنده که امروز، دریغش کردی *
*آخرین فرصت همراهی با، امید است *
*زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک *
*به جا می ماند *
*زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ*
*زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود*
*زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر*
*زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ*
*زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق*
*زندگی، فهم نفهمیدن هاست*
*زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود*
*تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست*
*آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست*
*فرصت بازی این پنجره را دریابیم*
*در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم *
*پرده از ساحت دل برگیریم*
*رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم*
*زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است*
*وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست*
*زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند*
*چای مادر، که مرا گرم نمود*
*نان خواهر، که به ماهی ها داد*
*زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم *
*زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت*
*زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست*
*لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست*
*من دلم می خواهد*
*قدر این خاطره را دریابیم.*

سعید و اون چند نفر بازدید : 48 سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

به راه صدها قصه دیدم

سفر کردم حکایت ها شنیدم

نفهمیدم چه شد تا این که روزی

سر کوی رفیقق بازی رسیدم

به هر باغی رسیدم از سر شوق

ز هر دسته گلی یک شاخه چیدم

غلامم چاکرم لوتی بفرما

همین ها شد همه عشق و امیدم

بدون هیچ حرفی یا سوالی

پیاله هر کسی داد سر کشیدم

ولی افسوس با هر که نشستم

رفاقت کردم و خیری ندیدم

چشام بارونی و قلبم شکسته

از این دنیا و اهلش دل بریدم...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 1,712